چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی

تخفیف خرید کتاب کپی رایت من
آگوست 11, 2016
آموزش و راهنمای بهترین روش ثبت هر نوع اختراع و ایده بدون نیاز به سفر خارجی، ترجمه و وکیل چشمه - یک شعر عرفانی چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی
بهترین روش ثبت اختراع و ایده
سپتامبر 13, 2016
تخفیف خرید کتاب کپی رایت من
آگوست 11, 2016
آموزش و راهنمای بهترین روش ثبت هر نوع اختراع و ایده بدون نیاز به سفر خارجی، ترجمه و وکیل چشمه - یک شعر عرفانی چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی
بهترین روش ثبت اختراع و ایده
سپتامبر 13, 2016

چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی

چشمه - یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران

چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم    آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم  مولانا

 

در بلندای یک کوه بلند
در دل یک صخره سخت
یک چشمه آبی پاک
مادر چند نهال گشته بود

چشمه - یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستاران شعر و ادب و عرفان ایران چشمه - یک شعر عرفانی چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی

چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران

چشمه  از خود عشق می جوشید اما
نمی دید معشوقه خود را

زیرا که صخره ستمگر
چشم چشمه را پر کرده بود
اما چشمه نامیدی را نمی شناخت

تا که روزی از آن نزدیکی
دو انسان شده ! از راه رسیدند

در کنار دل چشمه
زیر درختان نشستند

گفتند و گفتند از دنیا
ازبزرگی این چرخ
از خورشیدک زیبا
و واژه هائی آشنا …
اما  از غریبستان

دل چشمه پر می گشود
از دنیای کلمات
تا به عمق معناها
با چشمهایش تصور می کرد
دنیا را
آسمان را
خورشید را

و همین شد روزی
رو به صخره کرد وگفت
صخره ای دوست عزیزم

فرصتی از تو می خواهم
تا ببینم دنیا را
خورشید را
آسمان را

فرصتی می دهی آیا ؟
اما صخره آنقدر دلسنگ بود
حتی یک نه هم نگفت!

اما به ناگاه لرزید
دل نازک زمین
و صخره افتاد
به جهنم دره خودخواهی خود

و چشمه دید خورشید را
به خورشید خندید
و مدتی بعد
خورشید هم به او خندید
و چشمه از خجالت نگاه خورشید
آب که بود…
آب تر شد !
و چشمه عاشق خورشید
در پی وصال معشوق
اوج گرفت و به آسمان رفت
و از شرم حضورش در کنار خورشید
عرق سرد خجالت
چشمه ما را یک ابر کرد
در ته آسمان آبی
هم دنیا را دید
زمین را دید
و کوه بلندی که چه کوچک شده بود!

چشمه - یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستاران شعر و ادب و عرفان ایران چشمه - یک شعر عرفانی چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی

چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران

چشمه زیبائی ها را دید
مهر را دید
پرنده را
مردم مشغول شده در تقدیر را …!

و چندی گذشت
ابر ما فراموش کرد چشمگی اش را
که عشق می داد به همه دنیایش
هر چند کوچک
اما همه دنیایش بود

ابر ما در بالا بود
جو گیر شد!
مغرور شد
همه را کوچک دید
به همه می خندید
خنده که نه…
نیشخند می زد

و ابر به خود لرزید
و قطره ای شد و افتاد
در اقیانوس همانندی ها!

و دید همه یکرنگ
همه یک نوع
همه هیچند
اما این همه هیچ، دریائی ساخته است …

چشمه - یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران چشمه - یک شعر عرفانی چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی

چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران

و در عمق این هیچستان
چه هستی ها برپاست
و خدا می داند
که چه عالمی برجاست
یکی از این هیچ ها به دل کوسه ای می رفت
تا درد دل کوسه را گوش کند

هیچ دیگر می رفت در دل یک ماهی پیر
تا که راز جوانی را درک کند

چشمه فهمید
راز هستی را
و اینجا بود که از ته دل گریید

و باز اوج گرفت
تا ته این آسمان

و این بار چشمه ما ابری گشت
و این بار گوش جانش باز شد
و این یعنی
یک گام بلند
در ره تکمیل وجود
راه پایان هر موجود
راه هستی
راه عشق
راه انتها دار بهشت !

چشمه ابر شده گوش می داد
به نداها
به نواها… به دعا
به نیاز ها ، به نمازها
و از آن بالا
برای هر موجود
دعا می کرد
نماز می خواند !
و نمی دانست که خودش
با این کار
داشت رشد می کرد
ابرما با بچه ها می خندید
پرنده ها را می فهمید
با گندم می رقصید

تا یک روز پدر پیری را دید
غصه بیماری دختر یکدانه او
خنده را از لبش دزدیده بود
دیو پلیدی ها
این اساس هر چه نامردی ها !
مرد را به تکاپو افکنده بود

پیر مرد شنیده بود
آب روشنائیست
آب باران پاک ترین چیز خداست

و ابر نجوا کرد
و از غصه خود گفت با ابر دگر
و اینطور شد که ابر گریید
و افتاد در کاسه پشت بام خانه آن پیر

و مرد کاسه را به دختر بیمارش داد
و ابر به دل دخترک تنها رفت

و بیماری تا که ابر آب شده را دید
ترسید
لرزید
زیرا که ابر خدائی شده بود
زبس که فکر موجوادت دگر کرده بود
و اینطور شد که دخترک شفا یافت
و چشمه ای ابر شده انسان شد
جزئی از یک کل
جزئی از یک هیچی
مثل هر یک انسان
چشمه ی قصه ما کمک می کرد دختر را
مهربانیش را عطا می کرد
و نمی دانست چشمه با این کار
که خودش را پیدا می کرد !

هر خودی در پی خود می گردد
هر چه که جز خود را گردد
تو یقین دان که بیخود می گردد!

خود شدن در بی خودی است
مثل قطره در دریا
مثل یک دست در انسان
مثل یک برگ درخت
مثل یک درخت از جنگل

آری ای دوست
چشمه داشت می فهمید
چرخه هستی را
که اگر هر هیچ نباشد
می لنگد این چرخ

چشمه - یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران چشمه - یک شعر عرفانی چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی

چشمه – یک شعر عرفانی از مهدی محمدی دهقانی تقدیم به دوستداران شعر و ادب و عرفان ایران

در این چرخه هستی خیال
حقیقیت یک خیال شیرین است
در پی خود می گردی
تو خود جان جهانی
تو خود عمر نهانی
زندگی جاریست
چه در جسم باشی
چه در بی جسمی
زندگی جاریست
نگاه کن به قطاری که در گذر است
از پنجره کوچک کلبه تنهائی ها
قطار الان است
وقتی که رفت
در گذشته می رود
و قطاری که نیامده از آینده….

اما ای عزیز برو بالاتر از کلبه تنهائی ها
گام بگذار به پشت بام تنهائی ها
قطار را می بینی از دور
که در آینده نیست
در حرکتی آرام
می آید رقصان
و قطاری که می رود
و حالا برو بالاتر
بالاتر از پشت بام خودخواهی ها
تو ببین هستی را
که همانند قطار همیشه در حرکتند
زندگی این است آری
همیشه بودن
همیشه ماندن
همیشه رقص
همیشه حرکت
حال و گذشته و آینده در دید کوته نظران جاریست
چشم دل باز کن که ببینی زمان بی زمانی را

گذر کن از هر چه کوته بینی ها
زندگی زیباست
به تو می گوید این را
پروانه
گل
رنگ رخسار شقایق ها

همه ما همسفریم
به سرزمین خوشبختی ها
و می گردیم
می رقصیم
تا بهتر شویم از اینک ماندن
ما چه ابر
چه آب
چه چشمه
چه گیاه
چه انسان
روح واحد خوشبختیهائیم
گوش جان بسپار به طبیعت
که ببینی صدایت می زند
خداوند هستی بخش
که بیا
که بیا
که بیا
بپیوند با خدا
هستی را لمس کن در هستی
و بدان تا وقتی
در خودپرستی ها هستی
خارجی از دایره تکامل هستی
هر چه هست و نیست در هستیست
این جهان یکسره سرمستیست
غصه و غم یک حسند
اما تو خود نهایت وجودی
ذات آفرینش تو
از شادی و رقص است
برای من و تو ای انسان
زندگی سراسر یک درس است
درسی از عمق وجود هستی
که بدانی که نمیدانی

پایان

نوشته مهدی محمدی دهقانی

 

 

مهدی محمدی دهقانی
مهدی محمدی دهقانی
وب سایت مهدی محمدی دهقانی - داستان - شعر - طراحی وب سایت - بهینه سازی سایت - تبلیغات - بازاریابی اینترنتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.